سفارش تبلیغ
صبا ویژن


خرابه ، خرابه است جای زندگی نیست - فردای روشن


درباره نویسنده
خرابه ، خرابه است جای زندگی نیست - فردای روشن
فردای روشن
سیمین عذار بیدل این دشت و گلشن گشته ای / مثل اقاقی زینت این کوی و برزن گشته ای زیباترینی و دلم تنها ترین عابر شده / در خلوت تنهایی ام فردای روشن گشته ای
آی دی نویسنده
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
تابستان 1387
بهار 1387
زمستان 1386
شهریور 1387
اسفند 1387
تیر 1388


لینکهای روزانه
::مرکز نشر اعتقادات:: [86]
مکتب الزهرا (س) [135]
عشاق الحسین (ع) [81]
تالار گفتگوی محبان مهدی (عج) [137]
[آرشیو(4)]


لینک دوستان
نجوای شبانه
نیمه پنهان
تمنا
ملیحــــــانه
گنجینه قصار
من الغریب الی الحبیب
لیلة القدر
نیلوفر آبی ( اینم نویسنده اش خودم هستم )
سرزمین نور
خرابه شام
مختش
بی نهایت نقطه
یادداشت های یک خبرنگار
عبدالجبار کاکایی
انتظار
مجنون امام رضا (ع)
شعر نو
دلتنگی عزیز
ما هیچ ،ما نگاه
رؤیای صدا
دست نوشته های سید مهدی شجاعی
صبح جمعه
مباحث عقیدتی
عاشق المهدی
ملیـــــــــــــــــــکه
صبح سپید
گفتارهای نور ***** حجت الاسلام مجتبی افشار*****
وبلاگ فارسی
لیست وبلاگ ها
قالب وبلاگ
اخبار ایران
اخبار فاوا
تفریحات اینترنتی
تالارهای گفتگو
خرید اینترنتی
طراحی وب

موسیقی وبلاگ


عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
خرابه ، خرابه است جای زندگی نیست - فردای روشن

آمار بازدید
بازدید کل :48674
بازدید امروز : 23
 RSS 

چهره هایی که آسمان هرگز رنگ و رویشان را ندیده ، باید در هجوم سرمای شب بسوزند و در تابش مستقیم آفتاب ظهر پوست بیندازند .
انگار که لطیف ترین گل های گلخانه ای را به کویری ترین نقطه جهان تبعید کرده باشند .
خرابه تا نیمه های شب ، نه خرابه ای در کنار کاخ یزید که عزاخانه ای است در سوگ حسین و برادران و فرزندان حسین .
بچه ها با گریه به خواب می روند و تو مهیای نماز شب می شوی .
اما هنوز قامت نشسته خود را نبسته ای که صدای دختر سه ساله حسین به گریه بلند می شود .

گریه ای نه مثل همیشه ، گریه ای وحشتزده ، گریه ای به سان مارگزیده .
گریه کسی که تازه داغ دیده .
بچه بغل به بغل و دست به دست می شود اما آرام نمی گیرد .
اما امشب انگار ماجرا فرق می کند .
این گریه با گریه همیشه متفاوت است ،‌ این گریه گریه ای نیست که به سادگی آرام بگیرد و به زودی پایان پذیرد.
تو هنوز بر سر سجاده ای که از سربریده ی حسین می شنوی که می گوید " خواهرم ! دخترم را آرام کن ."
رقیه جان ! رقیه جان ! دخترم ! نور چشمم ! به من بگو چه شده عزیز دلم ! بگو که در خواب چه دیده ای ! تو را به جان بابا حرف بزن .
یزید که می شنود ، دختر حسین به دنبال سر پدر می گردد ، دستور می دهد که سر را به خرابه بیاورند .
ورود سر امام به خرابه انگار تازه اول مصیبت است.

آ
فتاب در حجاب ، به قلم سید مهدی شجاعی



نویسنده : فردای روشن » ساعت 1:37 صبح روز شنبه 86 بهمن 20